من و ما خسته ایم...
.باید عاشقانه بنویسم...
ناگهان شاعر می شوم
قصه قصه غصه پر دردیست...
از بس ما میدویم و دنیا میدود..
.مجالی نمی ماند تا دوباره به یاد آورم قصه شما را..
..نمیگذارند تا دوباره شما را داشته باشم تا برای هیچ نداشتنی غصه نخورم...
.حسرت نکشم..
.من و ما خسته ایم..
.خسته از کارهای تکراری...
خسته از کارهای کلیشه ای..
.ذکر می گویم که تو را بیاد آورم....
.قدم هایم آرام می شود
..نکند از صراط شما بیرون رود.
.دلم گرفته دوای این درد را نتوان پیدا کرد..
.دلم غمگین است چاره توان کرد....؟